Saturday, November 30, 2019

روز عشق....

روز عشق....
اوممم....
نمی دانند
ما دو دیوانه هر روز خدا را عاشقی می کنیم 
نمی دانند
که در جهان من هر صبح
 دو خورشید چشم تو طلوع می کنند
و خانه من به مساحت میان شانه های تو تنگ می شود
وقتی ناگهان در آغوشم می گیری
و فریاد شوقم به آسمان می رسد
نفس از توست
گرم کردنش با من
عدالت یعنی طعم ناب اسم تو
یعنی تو در یک دست و دنیا در دست دیگر
یعنی این!
سرم را کجای جهان بگذارم
از شانه های تو
آرامتر
آشناتر
امن تر؟؟؟!!!
مدتیست دیگر کلمات نمی کشند بار احساسم را...
بگذار راحت بگویم
جز تو
بودنت
بینشت
و ایمانت
هیچ نمی فهمم!
تا زنده ام باورت در روحم نفس می کشد!
باور این روزها که نزد چشمان تو گذراندم!
باور قلبی که به چشم دیدم!
چه چیزهایی از ما بودنمان هست
که تنها خودمان می دانیم!
و من می بالم به این خصوصی داشتنت ...!!!

No comments:

Post a Comment