Saturday, November 30, 2019

سلام مادر عزیز تر از جانم!


این نوشته، حرف هرروز من با توست؛ 
پس، هر روز صبح، مرا از این پنجره نگاه کن: 
نمی دانم اولین بار چگونه طعم محبتت را چشیدم ولی چون زندگی را با تو شروع کرده بودم و فکر می کردم که دیگران هم لابد همین طور مهربانی می کنند، دنیا را بسیار دوست داشتنی تر می یافتم. 
اما، دریغ!  همین که کمی پا به سن گذاشتم،  واقعیتی تلخ را تجربه کردم، دیگران را نمی دانم اما من دیگر کسی را در محبت کردن چون شما پیدا نکردم! امروزه! مهربانی ها و لطف هایی که خیلی آدم ها در حق همدیگر می کنند، با انتظار جبران آن محبت ها انجام می شود و من تا به حال در رفتار شما،  ذره ای چنین چیزی را تجربه نکرده ام و مطمئن باش اگر بخواهم به دیگران محبت کنم ، بهترین الگویم محبتی از جنس مهربانی توست که بیشترین همانندی را به محبت های خدایمان دارد. .
مادر صبورم!
غفلت از جایگاهی که در قلبم داری باعث می شود که گاه و بیگاه،  خواسته هایت را پشت گوش می اندازم وتو هم صبوری میکنی و هم ناراحت می شوی، دعوایم می کنی،  قهر می کنی و ...
ولی در همه حال برایم دل می سوزانی؛ کاری که در نزدیکترین دوستانم هم سراغش ندارم.
.
سنگ صبورم! 
صادقانه بگویم،  جاهایی که حرفت را نمی فهمم، درکت نمیکنم، فکر می کنم اشتباه می کنی، شاید هم واقعا اشتباه کرده باشی؛ اما در خیرخواهی ات برایم،  حتی در جاهایی که فکر می کنم درکم نکرده ای هیچگاه شک ندارم. شاید زمانه من و تو دوتا باشد که هست ، شاید باورهای من و تو یکی نباشد ... اما خدای من و تو یکی است؛  همان که از تو خواهد مرا بفهمی و از من بسیار بسیار بیشتر و بیشتر می خواهد که کوچکی کنم برابرت، برای همیشه و خواسته های بجایت را بر خواسته های خود ترجیح دهم؛  هرچند که تو مهربان تر از آنی که فوق طاقتم چیزی را بر من تحمیل کنی و در این صفت هم باز " رنگ خدایی" تو را که می فهمم،  انگار کمی از خدا را فهمیده ام و این چنین،  چقدر دلم برای خدا میسوزد که هرچند بدی می کنم از مهربانی اش برایم کم نمی گذارد.
عزیزدلم! 
بدان که در تمامی این سال ها،  تو سهم من از خدا بوده ای،  پس بگذار که در حد فهم خود و کمی اغراق آمیز بگویم که به اندازه خدا دوستت دارم .

No comments:

Post a Comment